- غلط شدن
- خطا روی دادن، خطا کردن براه غلط رفتن، یا غلط شدن راه. گم شدن و ناپیدا گشتن آن
معنی غلط شدن - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
در حال غلتیدن
دانستن، آموختن
بزبیاری بور شدن شرمنده شدن
غابیدن از فایده افتادن بیکاره شدن، مردن درگذشتن
غایب شدن، ناپدید شدن
غمگین شدن، اندوهناک شدن
مردن، تلف شدن حیوان چهارپا
کنایه از قطع شدن، بریده شدن
غلبه کردن، چیره شدن، پیروز شدن
مغرور شدن، فریفته شدن، گول خوردن، برای مثال دشمن چو نکو حال شدی گرد تو گردد / زنهار مشو غره بدان چرب زبانیش (ناصرخسرو - ۲۹۵)
کنایه از مشهور شدن، معروف شدن، سرشناس شدن، برای مثال هر که علم شد به سخا و کرم / بند نشاید که نهد بر درم (سعدی - ۱۵۶)
کاری را یاد گرفتن، راهی را شناختن
خطا کردن، به خطا رفتن، اشتباه کردن
در بازی نرد گریختن و جفت شدن مهرۀ تک به مهرۀ دیگر یعنی مهرۀ تک را که احتمال کشته شدن آن می رود به مهرۀ دیگر جفت کردن
فرو رفتن کسی یا حیوانی در آب به صورتی که آب از سر بگذرد و خفگی دست دهد، فرو رفتن چیزی در آب مثلاً کشتی غرق شد
در حالت خواب یا دراز کشیدگی بر روی زمین از یک پهلو به پهلوی دیگر گشتن، غلتیدن، غلت خوردن
آنکه در دیدن یا اندیشیدن خطا و اشتباه کند، غلط بیننده
بر انگیختن سبب شدن باعث گردیدن، سبب شدن باعث گردیدن
سر شناس شدن نامی شدن مشهور شدن معروف گشتن، ظاهر شدن، اطلاق شدن کلمه ای به معنیی به سبب استعمال بسیار
چیره شدن غلبه کردن پیروز شدن: مسلط گشتن: اگر جاهلی بر زبان آوری و شوخی غالب آمد عجب نیست. یا غالب آمدن برکسی. چیره شدن بر او: ماهی بر او غالب آمد و دام از دستش بربود. یا غالب آمدن در امری. چیره شدن در آن بر کسی: عفص غالب آمدن در کشتی و سست گردانیدن طرف
متصل شدن یک مهره - که فرد است - به مهره های جفت یا داخل شدن مهره فردی که در خانه حریف است در مهره های جفت طرف دیگر
در حال غلتیدن
بسیار شدن فراوان بودن
فریفته شدن، امید بیهوه داشتن
خبه شدن در آب، فرو رفتن در آب تکاییدن فرو رفتن در آب به حدب که آب از سر وی بگذرد غرقه شدن
یا غیچ دست و جز آن. سیخ شدن آن بی حرکت و خشک شدن موقت عضوی مانند دست یا پا
ناپدید شدن غایب گشتن
هموار و تسطیح کردن به وسیله غلتک: بام را غلتک زد
گردانیدن به پهلو یا به پهنا غلت دادن پچخیزانیدن
خطا کردن به خطا رفتن اشتباه کردن، در تداول در مقام دشنام استعمال شود: غلط کرداین کار را کرد. یا غلط کردم. سخت پشیمانم دیگر این کار را نمی کنم. یا غلط کردن راه. گم کردن آن گمراه شدن
اشتباه دیدن، خطا کردن اشتباه کردن
غلتانیدن، یا غلت آواز. بگردانیدن آواز ترجیع صوت تحریر. باشتباه انداختن در غلط افکندن
آنکه در دیدن خطا و اشتباه کند
توانگر شدن بی نیاز شدن