جدول جو
جدول جو

معنی غلط شدن - جستجوی لغت در جدول جو

غلط شدن
(دَ گِ رِ تَ)
نادرست شدن. خطا روی دادن:
تا لبم بر لبش غلط نشود
کنم اول نشان به دندانش.
ظهوری (از آنندراج).
- غلط شدن راه، گم شدن و ناپیدا گشتن آن: گفتند این ریگ مرو قوی است و راه بسیار غلط میشود. (انیس الطالبین ص 216).
دلم سلیم به حیرت ز کفر و دین افتاد
همیشه راه شود بر سر دو راه غلط.
محمدقلی بیک سلیم (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
غلط شدن
خطا روی دادن، خطا کردن براه غلط رفتن، یا غلط شدن راه. گم شدن و ناپیدا گشتن آن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غات شدن
تصویر غات شدن
در بازی نرد گریختن و جفت شدن مهرۀ تک به مهرۀ دیگر یعنی مهرۀ تک را که احتمال کشته شدن آن می رود به مهرۀ دیگر جفت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلم شدن
تصویر قلم شدن
کنایه از قطع شدن، بریده شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلط بین
تصویر غلط بین
آنکه در دیدن یا اندیشیدن خطا و اشتباه کند، غلط بیننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلت زدن
تصویر غلت زدن
در حالت خواب یا دراز کشیدگی بر روی زمین از یک پهلو به پهلوی دیگر گشتن، غلتیدن، غلت خوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرق شدن
تصویر غرق شدن
فرو رفتن کسی یا حیوانی در آب به صورتی که آب از سر بگذرد و خفگی دست دهد، فرو رفتن چیزی در آب مثلاً کشتی غرق شد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلط کردن
تصویر غلط کردن
خطا کردن، به خطا رفتن، اشتباه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلد شدن
تصویر بلد شدن
کاری را یاد گرفتن، راهی را شناختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علم شدن
تصویر علم شدن
کنایه از مشهور شدن، معروف شدن، سرشناس شدن، برای مثال هر که علم شد به سخا و کرم / بند نشاید که نهد بر درم (سعدی - ۱۵۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غره شدن
تصویر غره شدن
مغرور شدن، فریفته شدن، گول خوردن، برای مثال دشمن چو نکو حال شدی گرد تو گردد / زنهار مشو غره بدان چرب زبانیش (ناصرخسرو - ۲۹۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غالب شدن
تصویر غالب شدن
غلبه کردن، چیره شدن، پیروز شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سقط شدن
تصویر سقط شدن
مردن، تلف شدن حیوان چهارپا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غمی شدن
تصویر غمی شدن
غمگین شدن، اندوهناک شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غیب شدن
تصویر غیب شدن
غایب شدن، ناپدید شدن
فرهنگ فارسی عمید
(دَ کَ / کِ دَ)
غلتیدن. غلطیدن. گردیدن چیزی بر روی خود. به پهنا گردیدن. غلط خوردن:
من آن بنگی رند صوفی وشم
که دوزخ زند غلط درآتشم.
ملافوقی یزدی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از غلت زدن
تصویر غلت زدن
در حال غلتیدن
فرهنگ لغت هوشیار
یا غیچ دست و جز آن. سیخ شدن آن بی حرکت و خشک شدن موقت عضوی مانند دست یا پا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیب شدن
تصویر غیب شدن
ناپدید شدن غایب گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلطک زدن
تصویر غلطک زدن
هموار و تسطیح کردن به وسیله غلتک: بام را غلتک زد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلطاندن
تصویر غلطاندن
گردانیدن به پهلو یا به پهنا غلت دادن پچخیزانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
خطا کردن به خطا رفتن اشتباه کردن، در تداول در مقام دشنام استعمال شود: غلط کرداین کار را کرد. یا غلط کردم. سخت پشیمانم دیگر این کار را نمی کنم. یا غلط کردن راه. گم کردن آن گمراه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
خبه شدن در آب، فرو رفتن در آب تکاییدن فرو رفتن در آب به حدب که آب از سر وی بگذرد غرقه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غره شدن
تصویر غره شدن
فریفته شدن، امید بیهوه داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلبه شدن
تصویر غلبه شدن
بسیار شدن فراوان بودن
فرهنگ لغت هوشیار
متصل شدن یک مهره - که فرد است - به مهره های جفت یا داخل شدن مهره فردی که در خانه حریف است در مهره های جفت طرف دیگر
فرهنگ لغت هوشیار
چیره شدن غلبه کردن پیروز شدن: مسلط گشتن: اگر جاهلی بر زبان آوری و شوخی غالب آمد عجب نیست. یا غالب آمدن برکسی. چیره شدن بر او: ماهی بر او غالب آمد و دام از دستش بربود. یا غالب آمدن در امری. چیره شدن در آن بر کسی: عفص غالب آمدن در کشتی و سست گردانیدن طرف
فرهنگ لغت هوشیار
سر شناس شدن نامی شدن مشهور شدن معروف گشتن، ظاهر شدن، اطلاق شدن کلمه ای به معنیی به سبب استعمال بسیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علت شدن
تصویر علت شدن
بر انگیختن سبب شدن باعث گردیدن، سبب شدن باعث گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سقط شدن
تصویر سقط شدن
غابیدن از فایده افتادن بیکاره شدن، مردن درگذشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیط شدن
تصویر خیط شدن
بزبیاری بور شدن شرمنده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلد شدن
تصویر بلد شدن
دانستن، آموختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلط زدن
تصویر غلط زدن
در حال غلتیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلط دیدن
تصویر غلط دیدن
اشتباه دیدن، خطا کردن اشتباه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
آمیخته شدن، قاطی شدن، درهم شدن، اشتباه شدن، مشتبه شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد